دریچه ای رو به روشنایی

۲ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است

داستان های کوتاه عربی همراه با ترجمه

(حکایت اول(زندانی


قالَ السَّجانُ لِلمُجرمِ الّذى کانَ قَد دَخَلَ السِّجْنَ جدیداً:

« هذا السِّجنُ،‌سِجْنٌ مثالـىٌّ. نحن نَستَخدِمُ السُّجَناءَ فِى نَفْسِ الشُّغلِ الّذى کانوا مشغولینَ بِهِ قَبلَ دُخولِهِم 

فِى السِّجْنِ، ماذا کانتَ مِهْنَتُکَ فِى الماضى؟»

۲ نظر
مهدی حسین پور

داستان کوتاه معلم مهربان




هنگامی که نزدیک تروی رسیدم ، او با سر خمیده ، دفتر مشقش را جلوی من گذاشت و دیدم که تکالیفش را انجام نداده است . او سعی کرد خودش را پشت سر بغل دستیش پنهان کند که من او را نبینم . طبیعی است که من به تکالیف او نگاهی انداختم و گفتم :" تروی ! این کامل نیست . "

۰ نظر
مهدی حسین پور